7

14 سالم بود وقتی برا اولین بار زمان به چشمم یجور دیگه دیده شد

یجور عجیب

یجوری که تنم میلرزه وقتی یادم میاد

حس میکردم تو تشخیص زمان ها اشتباه میکنم

تو تشخیص اینکه کاری رو انجام دادم یا نه

حرفی رو گفتم یا...

هی از خودم میپرسیدم

لحظه ای که رفت ....کجاست؟؟

من چطوری اومدم اینجا

درحالیکه قبلا اینجا نبودم

چرا....

از اینکه نمیتونستم توی مشتم نگهش دارم دچار وحشت میشدم.

...


 کم کم یاد گرفتم که دیگه بهش اونجوری نگاه نکنم.

یاد گرفتم برام مهم نباشه و خودمو بسپارم بهش


الان دوباره....



پی نوشت:

کویر...تازه دارم میفهمم چرا نمیتونستی ته پست هات رو ببندی...










نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد